جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵/۱۰/۰۷

یک نفر



یک نفر کودکی ام را دزدیدو به جایش غم و تردید کشیدو نیندشید با خودکه چه تلخ استکه این طفل از امروز نخواهد خندیدیک نفر با ترس لب های حقیقت را دوختو به من حرف دروغی آموختشعله ای را افروخت سوخت جانم را جانم را سوختیک نفر خاطره هایم را بر باد نشاندتا دگر هیچ نماندو به من گفت خدا یار خطا کاران نیستواز این قصه ی پر شور دگر هیچ نخواند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر