این قصّه شرح منظره ای از جهنّم است
اینجا فقط غم است فقط واقعاً غم است
یک مرد و زن کنار افق دیده می شوند
هرچند که ادامه ی تصویر درهم است
[لطفاً به یاد عشق قدیمی من نیفت
اصلاً به من چه قافیه ی شعر مریم است]
این زن هزار مرتبه از زن بزرگتر
او جمله ای ست که همه ی حرف هایم است
او اسم رمز رابطه ی من… و عشق نیست
باور نمی کنید ولی جزئی از همه ست
« – آن مرد کیست؟ او که کمی فرق می کند
یک جور گریه می کند انگار آدم است! »
ابلیس هست و نیست، خدا هست و نیست، او
یک بمب منفجر شده در متن عالم است
او فکر می کند
« – به چه؟! »
او فکر می کند
او فکر می کند به طنابی که محکم است
سلّول هاش از هیجان تیر می کشند
و فکر می کند به خودش که مصمّم است
و فکر می کند به زنی مثل زندگی
و عشق که مساوی یک عمر ماتم است
و گریه می کند که چرا باز… باز… باز…
و فکر می کند که چه چیزی، چرا کم است
اینجا همیشه شعر به بن بست می خورد
زیرا همیشه آخر تصویر درهم است
اینجا فقط غم است فقط تا ابد غم است
دنیا درست مثل همیشه جهنّم است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر